گشت و گذار در موزهي دوچرخه
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - شیوا حریری و علی مولوی:
بزرگ که میشوی، فقط دست و پایت کش نمیآید. خاطرههایت هم زیاد میشود. یک عالم یادگاری ریز و درشت دوروبرت جمع میشود و یک عالم خاطرهی ریز و درشت توی سرت.
مثل ما و مثل دوچرخه كه در 15 سالگياش كلي چيزها در تحريريه داريم كه هزارتا چيز ديگر يادمان مياندازد. بعضي از اين چيزها را از خيلي خيلي وقت پيش داريم، از روزها و سالهاي اول دوچرخه، مثل يك موزه، موزهي دوچرخه!
گلداني براي تمام فصول
اين گلدان يادگاري مهرزاد فتوحي است، از اولين همكاران دوچرخه و عاشق گل. هميشه با يك دستهگل يا يك گلدان ميآمد سركار، گاهي آبپاش يا خاك و بيلچهاي هم با خودش ميآورد براي رسيدگي به گلدانها. بطري شيشهاي را تغيير كاربري ميداد و ميكرد گلدان. مثل اين گلدان. از اولين كاربرياش اطلاع دقيقي در دست نيست، اما سالهاست كه اينجاست، گلدان دوچرخه.
امضاي سردبير
روزهاي ويژهنامهي تولد روزهاي عجيبي است. ورق زدن دوچرخههاي قديمي، باز كردن جعبههاي قديمي و گشتن در پوشههاي قديمي به دنبال يادداشتي، عكسي. همين وقتها يك چيزهايي از سالهاي دور دور از وسط خاطرهها ميپرد بيرون، مثل دستخط و امضاي اولين سردبير دوچرخه، فريدون عموزاده خليلي در سال 81.
پرچمهاي ماندگار
دوچرخه در همان سال اول انتشارش يك كار خيلي بزرگ كرد؛ برگزاري جايزهي دوچرخهي طلايي، جايزهاي براي بهترين كتابهاي سال از نگاه نوجوانها. حالا از آن جشن خاطرهي خوب زيادي باقي مانده و يك عالم پرچم رنگي رنگي كه روز جشن به نوجوانها دادند و بعدها در نمايشگاههاي متفاوت از آنها استفاده شده و هنوز هم هست!
آخر تكنولوژي از آن سالها تا حالا
روزي روزگاري هنوز تلفن همراه پيشرفته وجود نداشت كه با آن بشود چيزي ضبط كرد، ريكوردر هم براي ضبط صدا وجود نداشت. به جايش ضبط خبرنگاري آخر تكنولوژي بود. (چون قبلترش ضبطهاي بزرگ را بايد ميبردند سر مصاحبه!)
اگرچه حالا همهي آن چيزهايي كه گفتيم وجود دارد، هنوز هم گاهي اين ضبط خبرنگاري و نوارهايش به كار ميآيند و از آنها استفاده ميشود. اين ضبطصوت صداهاي زيادي را ضبط كرده. صداي آدمهاي خيلي مشهور.
خودكار بازنشسته
همين سههفته پيش، اين خودكار، اين خودكار بيك صورتي كه 14 سال در دوچرخه كار كرده بود، تمام شد. از مهمترين فعاليتهاي اين خودكار ثبت تاريخ تولد نوجوانان شركتكننده در دورههاي خبرنگار افتخاري دوچرخه بود. حالا در همهي ليستهاي قديمي دوچرخه يادگاري اين خودكار هست تا هيچوقت يادمان نرود كه بخش نوجوان يك خوكار بيك صورتي داشت كه 14 سال كار كرد!
تختهسفيد يادآور!
818 شماره! 818 شماره است كه اين وايتبرد به ما ميگويد تاريخ انتشار دوچرخههاي بعدي چيست و هر يك از ما در آن دوچرخهها چه صفحههايي داريم و شمارهي صفحهمان چيست و تعطيليهاي پيش رو كدام است و بايد صفحهها را تا چه تاريخي آماده كنيم و... خلاصه... نگران شدم اگر روزي اين تختهي سفيد را نداشته باشيم، ديگر نتوانيم دوچرخه منتشر كنيم!
اولين دفتر تلفن دوچرخه
كي تلفنهاي 7 رقمي تهران يادش هست؟ كي يادش هست كه همهي شمارههاي تلفن همراه با 0911 شروع ميشد؟ اين دفتر تلفن قديمي! اولين دفتر تلفن دوچرخه!
خانهي خيليها عوض شده و شمارهتلفن خيليها تغيير كرده، اما هنوز هم گاهي كه دنبال يك دوست قديمي ميگرديم، شمارهاش را اينجا پيدا ميكنيم و اميدواريم پشت خط صداي آشناي خودش باشد.
قورباغههاي سردبير
يك روزگاري دوچرخه سردبيري داشت كه قورباغه خيلي دوست داشت. يك بار خانم رستگار، دومين سردبير دوچرخه، سرمقالهاي دربارهي قورباغهها و حفظ محيطزيست نوشت و بعد شروع شد. سيل قورباغه به دفتر دوچرخه راه افتاد. قورباغههاي ريز و درشت، جامدادي، ساعت، عروسك و...
حالا سالهاست كه ليلا رستگار سردبير دوچرخه نيست، اما قورباغههايش هنوز اينطرف و آنطرف دفتر دوچرخه سكونت دارند!
تلويزيون پرخاطره
تحريريه جاي تلويزيون تماشاكردن نيست؟ خيلي هم هست! مگر نه اينكه خبرنگار بايد بهروز باشد؟ تكليف المپيك و جام جهاني و بقيهي مسابقههاي ورزشي چه ميشود؟
ما سالهاست از همين تلويزيون مسابقههاي ورزشي را ديدهايم و وقتهايي كه ايران برنده شد، توي همين تحريريه دور افتخار زدهايم!
اين حافظ نازنين
اين حافظ راز دلهاي ما دوچرخهايها را ميداند، اينقدر كه گاه و بيگاه سراغش رفتهايم و براي سؤال يا مشورتي بازش كردهايم.
اين ديوان اگرچه مال فرهاد حسنزاده است، هميشه جواب دوچرخه را داده. اين هم بيتي از غزلي كه به نيت دوچرخه باز شده است:
بوي بهبود ز اوضاع جهان ميشنوم
شادي آورد گل و باد صبا شاد آمد
ممنون سوزن و نخ عزيز
آدم وقتي شب و روز و وقت و بيوقتش را جايي كار كند، با دكمهي افتاده و درز بازشدهي لباسش چهكار كند؟ براي همين ما در دوچرخه سوزن و نخ داريم. خيلي سال هم هست كه داريمش. براي همين لباسهاي بسياري از ما از اين سوزن و نخ تشكر ميكنند!
اين دوتا گل دائمي
از خيلي وقت پيش جلسهاي نيست كه در دفتر سردبير برگزار شده باشد و عكسي نيست كه از آن جلسه باقي مانده باشد و اين دو تا گل چوبي در آن حضور فعال نداشته باشند!
هيچكس درست يادش نيست كه اين دوتا كي از دفتر سردبير سر درآورند، اما سالهاي سال است كه همينجا، روي ميز سردبير ماندگار شدهاند.
قيچي سبز مهربان
ميدانيد تا به حال در چند نمايشگاه شركت كرده؟ ميدانيد تا به امروز چند بار گم شده؟ همين قيچي سادهي سبز. خاطرههاي زيادي دارد از آدمهايي كه به دستش گرفتهاند؛ يكي از خاطرههايش از همكاري قديمي است كه قبل از استفاده از قيچي نوك آن را سه بار به زمين ميزد تا دعوا نشود. اما من به شما ميگويم اين قيچي مهربان هيچوقت در دوچرخه دعوا راه نينداخته است.
اينجا حافظهي بخش نوجوان است
باورتان ميشود كه عكسهاي شما را از اولين دورهي خبرنگار افتخاري هنوز داريم؟ همهي عكسها، فرمهاي خبرنگار افتخاري، فهرست همهي مسابقهها و شركتكنندههايش، فهرست همهي جايزههايي كه در همهي اين سالها فرستادهايم، به علاوهي كلي چيز ميز ديگر. چرا همهي اينها را نگه داشتهايم. براي اينكه اين روزها، در پانزدهمين سال تولد دوچرخه نگاهشان كنيم و بگوييم: وااااي! يادش به خير!
يادگاري از ميزي كه لق ميزد
يك وقتي ما در دفتر دوچرخه يك ميزِ گرد سبز داشتيم و خاطرهي همهي ما از اولين باري كه پشت آن نشستيم شبيه هم است. شيشهي ميز لق ميزد و صداي بلندي ميداد! در جابهجاييهاي دفتر دوچرخه آن ميز را ديگر نداريم، اما صندليهايش هنوز هست تا وقتي را كه از صداي شيشهي ميز از جا پريديم يادمان بياورد!
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 208 تاريخ : چهارشنبه 30 دی 1394 ساعت: 10:29
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - مرور خاطرات شیرین گذشته، آنقدر لذتبخش است که کلی انرژی مثبت به آدم میدهد.میخواهم از لابهلای این تیترهای خوابیده در زمان، ۱۵ سال زندگی را در صفحههای اجتماعی دوچرخه مرور کنم.
تيترهايي كه به من يادآوري ميكنند نوجواني هر روز تكرار ميشود و بايد دوباره به اول خط برگرديم و با نوجوانان تازه از راه رسيده و پرانرژي، از دغدغههاي هميشگي نوجوانان بگوييم و بشنويم.
دنياي «بازيهاي رايانهاي»، «شبكههاي اجتماعي»، «ترس از رياضي» و... از اين دستهاند.
البته تيترهاي صفحههاي اجتماعي دوچرخه خودشان گوياي حرفهاي بسياري است: «پدر و مادرم مرا تحقير ميكنند؟»،
«من بزرگ شدهام! چرا باور نميكنيد»، «هرنوع دوستي عشق نيست» و...
حالا از 29 آذر 1380 شروع ميكنيم و تيتري كه به ما ميگويد «به زندگي اميدوار باش»! به نظرم شروع خوبي است؛ نه؟
«چراغراهنما» اولين صفحهي اجتماعي است كه همراه دوچرخه متولد شد؛ صفحهاي كه مسائل اجتماعي و البته روانشناسي مربوط به نوجوانان را بررسي ميكرد.
صفحهاي براي درددلهاي نوجوانانه كه بسياري از نوجوانان با ارسال نامه، مسائل خود را با دكتر «فاطمه قاسمزاده»، مشاور و روانشناس مطرح ميكردند.
دي 1384، در كنار چرغراهنما، دو صفحهي اجتماعي ديگر متولد شد به نام «پوشه» و قرار شد در اين صفحهها، به مسائل مختلف مربوط به نوجوانان پرداخته شود.
اولين شمارهي پوشه به سوژهي «زبان نوجوانان» و «واژههاي تازهوارد» به اين زبانپرداخت. آموزش نهگفتن، مباحث مربوط به زباله و حتي نوع خوابيدن نوجوانان از ديگر سوژههاي مطرح شده دراين صفحهها بود.
از ارديبهشت 1387 در كنار پوشه كه حالا يك صفحهاي شده بود و دركنار چراغراهنما، صفحهي اجتماعي ديگري با عنوان «گزارش» منتشر شد كه در دو صفحه به سفرنامهها و برخوردهاي تازه با مسائل اجتماعي ميپرداخت.
صفحهي «پنجره» در شهريور 1388 متولد شد؛ و البته با نگاه متمركز به مسائل شهري و شهروندي؛ مسائلي مانند رفتوآمد با دوچرخه در شهر، بحث زباله و بازيافت، رفتارهاي درست شهروندي مانند رعايت حقوق ديگران و...
پروندهي ديگري باز شد و صفحهي گزارش بسته! از تابستان 1389، دو صفحهي «چهارراه» به جاي صفحههاي گزارش نشست؛ با اين قرار كه بيشتر سوژههايش اجتماعي نوجوانان باشد.
اما گاهي به بهانههاي مختلف مثل رويدادهاي ورزشي، محيطزيستي و علمي بتواند سوژههاي مناسبتي را هم در دل خود قرار دهد. مثلاً در نخستين شمارهي اين صفحه، (چهارم تير 1389)، جام جهاني 2010در آفريقاي جنوبي بررسي شد.
از خرداد1391 صفحههاي چهارراه بسته شدند و صفحهي «دماسنج» چشم به جهان نوجوانان گشود و در كنار اين صفحه، كه هم اكنون نيز فعال است، پنجره هم حضور دارد.
و اما آخرين صفحهي اجتماعي، «كتوني» است. اين صفحه از 5 مرداد 1391 در كنار دماسنج و پنجره قرار گرفت و با بخش «گرهي كه با دست وا ميشه»، به بيان مشكلات و راهحلهايي ميپردازد كه براي نوجوانان مهم است.
ستون «مدرسهي حيوانات»، «عكسمكث»، «از دكترجون بپرس»، «يه دردمون هم اينه» و... از ديگر بخشهاي متنوع اين صفحه هستند.
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 211 تاريخ : چهارشنبه 30 دی 1394 ساعت: 10:29
با خبرنگاران افتخاريِ 15سالهي دوچرخه
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - امسال دوچرخه ۱۵ساله است و تعدادی از خبرنگاران افتخاریاش هم ۱۵ سالهاند. با آنها دربارهی حس و حال «همسن بودن با دوچرخه» به گفتوگو مینشینیم.
پنج پرسش با اين نوجوانان در ميان گذاشتيم كه همينجا پرسشها را ميخوانيد و بعد در ادامه، پاسخ 16 دوچرخهايِ 15ساله، در آستانهي16 سالگي خودشان و دوچرخه:
1. از اينكه با دوچرخه همسن هستي، چه احساسي داري؟
2. در 15 سالگي دوچرخه به او چه هديه ميدهي؟
3. براي 15 سالگي خودت چه هديهاي در نظر ميگيري؟
4. آرزو داري چهچيز هيجانانگيز يا عجيب و غريبي هديه بگيري؟
5. چه چيز خاص و متفاوتي براي دوچرخه آرزو ميكني؟
در تهيهي اين دو صفحه مينا صيادي و ياسمن رضائيان با بخش نوجوان همكاري كردهاند.
1. راضیه کرمی از تهران
1. وقتي یکی که خیلی دوستش داری دقیقاً همسن تو باشد، خیلی متفاوت و عجیب است.
2. به دوچرخه یك قول هدیه میدهم. قول میدهم هميشه رکاب بزنم و خسته نشوم.
3. یک شعر یا یک داستان قشنگ به دوچرخه میدهم تا در روز تولدم چاپش کند. شاید اسمش را بگذارم تقدیم به خود عزیزم!
4. دوچرخهای که پرواز کند و من را هرجا که اراده میکنم، ببرد.
5. امیدوارم روزی یک زین چند طبقه داشته باشی و همهي نوجوانها را در آن جا بدهی!
2. کیمیا ادریسی از تهران
1. احساس جالبی است که با دوچرخه همسنم.
2. به دوچرخه یك جفت لاستیک نو هدیه میکنم!
3. دوست دارم به خودم سفر به دور دنیا را هدیه کنم.
4. همیشه دوست داشتم برای تولدم سورپرایزم کنند!
5. آرزو میکنم يك روز تو هم مثل پینوکیو زنده شوی.
3. فائزه فرزانه از خرامه
1. همیشه صمیمیترین دوستانم را طوری انتخاب میکنم که از من بزرگتر باشند! دوچرخهجان ممنون که دو ماه از من بزرگتری!
2. واقعاً نمیدانم دوچرخه با چه چیزی خوشحال میشود، پس خودم را جای دوچرخه ميگذارم و به روز تولدم فکر ميکنم. آنموقع... دلم ميخواهد رو به تکتک بچهها بلند بگویم: بچهها میدانید چهقدر برایم مهماید! بهشان ميگویم: چهقدر حس خوبی دارم، وقتی چشمهایتان را بستهاید و فکر میکنید چه چیزی بیشتر از همه خوشحالم ميكند. ميگویم: اینکه هستید و رکاب میزنید، برایم از هر هدیهای خوشحالکنندهتر است.
3. یک گلدان کاکتوس به خودم هديه ميدهم و گوشی موبایلم را از خودم میگیرم تا اينقدر وقتم را نگیرد.
4. چیزهای هیجانانگیز زیادی هست که همیشه دوست داشتهام. مثلاً ماه، دیگر کروی شکل نباشد! اما بیشتر از همه دوست دارم گلفروشی بزرگي در یک شهر شلوغ داشته باشم.
5. آرزوی خوب من برای دوچرخه این است که کل دفتر با همهي خبرنگارها و تصویرگرها و نویسندههایش از کوچه تورج ناپدید شوند و در کوچهي ما پیدا شوند. اینطوری دوچرخه بچهمحل من میشود!
4. آتوسا درویشی از كرج
1. دوچرخه همیشه برایم یادآور پنجشنبههای باحال بوده و این خیلی عجیب است که با هم، همسن باشيم و حتی چند روز ازش بزرگتر باشم!
2. به دوچرخه چند طراحی و یک یادداشت هديه میدهم.
3. تولد امسالم به خودم کتاب «زمستان» از مهدی اخوانثالث هدیه دادم.
4. دوست دارم که بلیت جامجهانی 2018 هدیه بگیرم.
5. دوچرخهي عزیزم، امیدوارم همیشه پر از ایدههای جدید و خلاقانه باشی.
5. مبینا هاشمنژاد از تهران
1.خیلی خوشحالم از اینکه همسن دوچرخهام و او هم مثل من نوجوان است. خیلی جالب است که میدانم تا آخر عمر همسن هم ميمانیم.
2. به دوچرخه تشویق همهی نوجوانها را هدیه میکنم. هرنوجوانی كه ببينم به دوچرخه خواندن تشویقش میکنم.
3. به خودم برای هرروز فکری نو و خلاقیت بیشتر هدیه میکنم.
4. دوست دارم تمام رمانهای دنیا را به خودم هدیه بدهم و بخوانم.
5. دوچرخهي عزیزم، برای تو و خودم آرزو میکنم که مردم با مهربانی و خوبی با هم برخورد کنند و بدانند با مهربانيكردن چیزی از آنها کم نمیشود.
6. صبا اسکندریان از تهران
1. احساس خيلي خوبی دارم و امیدوارم دوچرخه همیشه در حال پیشرفت باشد.
2. یک گزارش ناب و هیجانانگیز به دوچرخه هدیه میدهم.
3. در روز تولدم با یک دوچرخه رکابزنان به دیدن دوچرخهایها بروم. این هدیهي من به خودم است.
4. هیجانانگیزترین چیزی که دوست دارم هدیه بگیرم این است که یکی از شعرهایم در دوچرخه چاپ شود.
5. دوچرخهي عزیزم، من برایت آرزوی موفقیت روزافزون دارم.
7. یاسمین الهیاریان از شهرري
1. گمانم چند ماهی از دوچرخه بزرگترم. پس چند تا پیرهن بیشتر از او پاره کردهام!
2. در 15سالگی خودم هدیهاي نگرفتم و از دوچرخهام میخواهم مزهی نداشتن هدیه را بچشد!
3. به خودم یک کیک شکلاتی بزرگ هدیه میدهم.
4. شاید یک حیوان خانگی و شاید کمی بزرگتر، یک اژدهای نوزاد.
5. آرزو میکنم در تولد 15 سالگیاش، خامهي کیک تولدش آب نشود!
8. نگار جعفری مذهب از تهران
1. حس خیلی خیلی هیجانانگیزناک دارم که فقط یك دوچرخهای 15 ساله درکش میکند!
2. یک سبد ستاره، یک بوق با صدای باد و بندهای رنگیرنگی که به دستهاش وصل کند.
3. به خودم یک هدیهي خیالی میدهم. به خودم آزادی هدیه میدهم. طوری که خودم را از شادیهای کوچک مثل راهرفتن زیر باران یا تماشاي ستارهها محروم نکنم.
4. عکاسی را خیلی دوست دارم، اما جاهایی هستند که در آنها اجازهي عکاسی ندارم؛ مثل شهر کتاب مرکزی. خيلي دوست دارم در آنجاها عکاسی کنم.
5. برای دوچرخه چرخهای روانتر، رکابزنهای باحالتر و پرشورتر، جادهي هموارتر، مقصدهای هیجانانگیزتر و یک 15 سالگی رنگی و دیوانهوار درست مثل خودم آرزو دارم.
9. دریا اخلاقی از تهران
1. حس رضایتبخشی است که با دوست صمیمیات تنها یک ماه فرق داشته باشی.
2. از آنجایی که در کادو خریدن مهارت ندارم، از خودش میپرسم! دوچرخهجان چی دوست داری؟
3. به خودم پک کامل سوژههای داستان و شعر، همراه قافیه و وزن و دیالوگ هدیه میدهم که هیچوقت موقع نوشتن کم نیاورم.
4. آرزو میکنم دوبار دیگر در یک جعبه کادو با روبان نارنجی نوجوانی را هدیه بگیرم.
5. دلم میخواست بچهها هیچوقت بزرگ نمیشدند و همیشه نوجوان میماندند. فقط نوجوان جدید به گروهمان اضافه میشد.
10. فاطمه پرکاری از تهران
1. حس نوجوانی بیشتری میکنم و مطمئنم 15 سال دیگر من و دوچرخه هنوز نوجوانیم!
2. به دوچرخه 15هزار بادکنک هدیه میدهم که پرواز کند و به دوچرخهي پرنده تبدیل شود.
3. به خودم 15 میلیارد میلیارد کاغذ هدیه میدهم. نصفشان پر از داستانهای خواندنی باشد و نصف دیگر خالی باشد که با داستانهای خودم پرشان کنم.
4. دوست دارم یک چوب جادو مثل داستانها هدیه بگیرم که با آن بتوانم هرکاری بکنم.
5. آرزو میکنم که ورودش به همهجا آزاد شود و دیگر مغازهای نگوید باید دوچرخهات را دم در بگذاری!
11. زهرا عربزاده از محلات
1. حس خوشایندی است که با کسی که مثل خواهرت است و همديگر را درک ميكنید، همسن باشید.
2. به دوچرخه و پدر و مادرهایش یک عالم حس خوب هدیه میکنم. از آنها ممنونم که با انرژی کامل و بدون اینکه ذرهای از کیفیتش کم شود، دوچرخه را تولید میکنند.
3. دلم میخواست در درون خودم توانایی خاصي مثل ابرقهرمانها پیدا کنم!
4. حیوانات را خیلی دوست دارم و دلم میخواست یک اسب سفید ترکمن هدیه بگیرم یا احساس جدیدي مثل خاله یا عمه شدن را تجربه کنم. همانطور که خدا همیشه من را راهنمایی کرده، این بار من را در پیدا کردن مسیر زندگیام هدایت کند.
5. برای دوچرخه آرزو میکنم که بیشتر به آن توجه کنند و از آن پشتیبانی کنند تا بتواند گستردهتر شود و حتی موضوعات سیاسی یا اقتصادی را در سطح نوجوانها مطرح کند.
12. فریدا زینالی از تبريز
1. همسن بودن با دوچرخه حس نابی است. انگار که خواهر یا برادري داشته باشی که هیچوقت از تو عصبانی یا ناراحت نمیشود و همیشه با اشتیاق به حرفهاي تو گوش میکند.
2. میگویند کفشدوزک نشانهي شانس است. به دوچرخه یک کفشدوزک هدیه میکنم تا موقع پرواز کردنش آرزویی بکند و آرزویش برآورده شود.
3. دوست داشتم فرصت یک ماجراجویی به یادماندنی داشته باشم.
4. دوست دارم یک بالش خیلی خیلی بزرگ و نرم هدیه بگیرم تا قبل از اینکه بخوابم، راحتتر خیالبافی کنم.
5. امیدوارم جوراب و پارچه و شلوار سوارش را هیچوقت روغنی نکند!
14. فاطمه سادات حسینیان از تهران
1. این حس همسن بودن خیلی برايم عجیب و تازه نیست! وقتی تو با یك نفر همسنی، بیشتر با او احساس صمیمیت میکنی، اما این احساس صمیمیت همیشه بین همهي دوستان دوچرخهای بوده، از نوجوان دوازدهساله تا پیرمرد شصتسالهي بازنشسته.
2. بیشتر وقتها دوچرخه به من هدیه میدهد، ولی قبلاً شعري نوشته بودم که نمیخواستم برای کسي بخوانمش. آن را تایپ می کنم و میفرستم.
3. دلم میخواهد بیشتر با هم دوست باشیم و دربارهي چیزهایی که گاهی باعث ميشود از تو دلگیر شوم، صحبت کنیم.
4. یك حس درونی، یك کمک... چیزی که حالم را بهتر کند.
5. دوچرخهی دوست داشتنی من، تولدت مبارک؛ نه یکی دوبار، به تعداد همهی لبخندهایی که تا حالا روي لبهاي ما نوجوانها نشاندهای.
14. پرنيا فاضلزاده از تهران
1. حس ذوقمرگ بودن و حس افتخار. ۱۵سالی هست که با دوچرخه همسنایم و به اين همسن بودن افتخار میکنیم. چون دوچرخه در بین همسنهايش خیلی پیشرفت کرده. کی توي این سن این همه طرفدار دارد؟
2. یك جفت لاستیک نو برای سریعتر طی کردن جادههای ترقی (از پله که نميتواند بالا برود) و یك سبد نو پر از خبرهای خوب.
3. در واقع همه چيز به خودم هدیه میدهم، اما کو پول خرید این هدیهها؟! از شوخی که بگذریم به خودم یك تور کامل گردش در کتابفروشی هديه میدهم و کتاب میخرم. (باز هم کو پول؟!)
4. آرزو دارم بروم مریخ. تعجب ندارد! تصور کنید با كتابهايي كه روز تولدم خريدم بروم مریخ و در هوای آزاد مریخ کتاب بخوانم!
5. آرزو دارم دوچرخه هم با من بیايد مریخ. با لاستیکهاي نو و سبد نوش، دوری بزنیم و با هم کتاب بخوانیم. شاید خبری چیزی هم گیرمان آمد.
15. مليكا جلالپور از آمل
1. حسی به حلاوت مربای تمشک!
2. یک بشقاب پر از شیرینی گردویی، اشعهي گرم آفتاب در این روزهای سرد و یک فانوس صورتی ستارهدار که شبها زیر نورش آثار و نامههای ما نوجوانها را در فضایی پر از حس بخوانی!
3. به خودم قول میدهم بیشتر تلاش کنم و موفقیتهای بیشتری به دست بیاورم. بهعنوان هدیه با یک برش از کیک به خودم نهیب و تلنگر میزنم که دیگر بچه نیستم! وقتش است برای آیندهام تصمیم بگیرم و زندگیام را بسازم! باید یک قدم به چیزی که میخواهم، نزدیک شوم. نشد هم نداریم! بهعنوان هدیه، به خودم اطاعت از آرزوهایم را دستور میدهم.
4. راستش اگر همهي چیزهای عجیبی را که میخواهم با هم مخلوط کنم، یک موجود سخنگو با قابلیت تغییر شکل از توی پاتیل ذهنم بیرون میآید که دلم میخواهد با او به افسانههای هیچگاه نقل نشده پا بگذارم. مثلاً این یکی خیلی دور از ذهن است؛ یک کتابخانهي اختصاصی چندین طبقه، مجهز به تلویزیونی که تصوراتم را از کتابها در آن ببینم. چهطور است؟
5. آرزو میکنم اسمت در کتابهای تاریخ قرنهای بعد بهعنوان محفل الهامبخش و پرورشدهندهي نویسندگان و شاعران بزرگ چاپ شود!
16. آتنا شيدايي از تهران
1. در سال هزاروسیصدوهفتادونه بچههاي زيادي به دنیا آمدند كه تعدادی از آنها با من همروز هستند. در این سال حتماً هزاران اتفاق مهم دیگر هم افتاده، اما اینها مهم نیستند، مهم این است که 15 سال پیش یک آدم روشنفکر چرخدندههای فکرش را به یک دوچرخهی هزار رنگ تبدیل كرد. این دوچرخه زنده است و سراسر تجربه و خاطره.
2. به دوچرخه یك کرهي آبی رنگ میدهم كه روي آن ایران مشخص باشد. روی ایران پر از نقطه است... این نقطهها نشانهي نوجوانهای ایران است. هر پنجشنبه هر نوجوانی که از دکهي روزنامهفروشی دوچرخه میخرد، این نقطهها روشن میشوند.
3. یک دفترچه که هر روز بهترین خاطرهام را در آن بنویسم تا قدر سنم را بدانم.
4. یک کتاب که حاوی تمام کتابهای تخیلی جالب جهان باشد و من هر وقت بازش کنم، وارد دنیای داستان شوم.
5. آرزو میکنم به تعداد عدد پنج 15سالگي دوچرخه، دوچرخه نهتنها برای نوجوانهای ایرانی، بلکه برای همهي نوجوانهاي پنج قارهی جهان باشد.
تصويرگريها: آلاله نيرومند
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 265 تاريخ : سه شنبه 29 دی 1394 ساعت: 22:37
گفتوگو با دكتر شهرام خرازيها
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - فریبا خانی:
خب، بد نیست در این زمینه با یک کارشناس حرف بزنیم. من به نمایندگی همهی نوجوانان تلگرامباز سؤالهایی با دکتر شهرام خرازیها، کارشناس بهداشت و روان در میان گذاشتم و جواب گرفتم :-)
دكترخرازيها: سلام
تلگرام يك پديدهي نوظهور و مدرن است و فوايد و مضرات مختلفي دارد. مثل شمشير دو لبه است. وقتي يك رسانهي مدرن مثل تلگرام وارد جامعهي ايران ميشود مسايل خود را بههمراه ميآورد. چون رسانهي مدرني مثل تلگرام نفوذ و قدرت بالايي دارد و ما بايد هنگام مواجهه با اين رسانه، فرهنگ استفاده از آن را هم داشته باشيم و فرهنگسازي كنيم.
نوجواني، زمان تكوين شخصيت است و نوجوانان مدام در حال تجربهكردن هستند. نوجوانان در اين سن ممكن است بيشتر از بقيه دچار آسيب شوند. نوجوانان دنبال هيجان هستند و دنبال مطالب هيجانانگيز... اين رسانهها ممكن است اطلاعاتي به ما بدهند كه بخشي از آنها با هنجارهاي اجتماعي و عرفي و قانوني كشور مطابقت نداشته باشد.
نه، يكي از ويژگيهاي تلگرام ايجاد گروه براي بهاشتراك گذاشتن نظرها، عكسها و طراحيهاست. افراد با عضويت در يك گروه از حالت فرد در ميآيند و به جمع ميپيوندند. آنجا ميتوانند تبادل آرا كنند و تكثر آراء را تجربه كنند؛ مخصوصاً در گروه همشاگرديها، همكلاسيها و گروههاي دوستانه. البته در مواقعي گروههاي خياباني و تبهكاري و... هم هستند كه بايد ديد در چه گروهي عضو ميشويد. نوجوانان با عضويت در اين گروهها از پيلهي تنهايي در ميآيند و به نوعي خود را تخليهي رواني ميكنند. نوجواناني در گروههاي درسي با استفاده از تلگرام در وقت صرفهجويي ميكنند و اين رسانه به زندگي آنها شتاب و سرعت ميدهد.
خوب و بد... تلگرام خاصيتش اين است كه ما را با مجموعهاي از اطلاعات سيلآسا مواجه ميكند. ما بايد بدانيم چهطور اين حجم از اطلاعات را مديريت كنيم تا در درياي اطلاعات غرق نشويم.
ما نياز به يك فيلتر داريم. ما به همهي اطلاعاتي كه در روز از تلگرام به ما ميرسد، نياز نداريم و اين حجمِ اطلاعات ممكن است ما را سردرگم كند. پس لزومي ندارد همهي فايلهايي را كه به دست ما ميرسد ببينيم.
اعتياد رسانهاي، اين موضوعي است كه آدمها دچارش هستند. اعتياد به رسانههاي نوظهور، ويرانگر است و مثل اعتياد به مواد مخدر است. اگر ما مدام سرمان در گوشيتلفن همراه باشد و از كارهاي روزانه و روزمره عقب بيفتيم و مدام به دسكتاپ يا گوشي خيره باشيم و متوجه زمان نباشيم و از صبح تا عصر در اين فضا غرق باشيم اين نشانههاي اعتياد است. اين اعتياد بر روابط ما،كار ما و درس ما تأثير منفي ميگذارد. بيدارماندن طولاني و كمبود خواب هم از عوارض اعتياد به تلگرام است. شايد فرد بههمين دليل دچار پرخاشگري هم بشود.
ممكن است آدمهايي با سوء نيت وارد فضاهايي مثل تلگرام بشوند و بخواهند سوءاستفاده كنند. نوجوانان بايد بدانند وقتي عكس يا فيلم يا اطلاعات خصوصي خود را در اين فضاها ميگذارند، ممكن است افرادي بخواهند از اين تصاوير و اطلاعات عليه شما سوءاستفادهكنند.
تلويزيون و آموزش و پرورش بايد سواد رسانهاي كودكان و نوجوانان را بالا ببرند. در ژاپن، استراليا و انگليس از دبستان به كودكان آموزش ميدهند از اين رسانهها چهطور استفاده كنند. سالهاست در اين مدرسهها تختهسياه جايي ندارد و با رسانههاي مدرن به كودكان و نوجوانان آموزش ميدهند. ابزار آموزش تغيير كرده است. حركت لاكپشتي ما در مواجهه با اين رسانهها بسيار خطرناك است. نوجوانان قبل از سن بلوغ نياز دارند كه دانش رسانهاي داشته باشند. معلمها بيشتر از پدر و مادر در آگاهسازي ميتوانند نقش داشته باشند. تلويزيون در دههي 90 بايد قدري خطشكني كند و با برخورداري بازتر، دربارهي پديدههاي مدرن شفافتر فرهنگسازي كند. ما در سالهاي آينده شاهد رسانههاي نافذتر از تلگرام خواهيم بود كه سوپر تلگرام بهشمار ميآيند و جامعهي ما در رويارويي با آنها دچار شوك خواهد شد.
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 174 تاريخ : سه شنبه 29 دی 1394 ساعت: 22:37
گفتوگوي اختصاصي دوچرخه با« مارك چنگيزي» دانشمند ايراني- آمريكايي و مخترع عينك مخصوص براي كوررنگي
کودک و نوجوان > دانش - پگاه شفتی:
همیشه که نباید همهجا صحبت از عینکهای هوشمندی باشد که کارهای عجیب و غریب انجام میدهند و ما را یاد فیلمهای تخیلی همچون ترمیناتور میاندازند.
همیشه که نباید دنیای فناوری دربارهی جدیدترین ابزارکهایش داد سخن بدهد و کارهای شگفتانگیز آنها را به رخ بكشد.
گاهی هم پیش میآید که یک عینک با یک ظاهر رنگی میتواند تحولی در دنیای فناوری بهوجود بیاورد و زندگی خیلیها را دگرگون کند. خیلیهایی که تا پیش از این قادر به تشخیص برخی از رنگها نبودند و هرگز درکی از رنگ قرمز و سبز نداشتند.
کسانی که اصطلاح «کوررنگ» به آنها اطلاق میشود و حالا به کمک یک عینک (O2Amp) که اختراع دکتر «مارک چنگیزی»، یک پزشک ایرانی-آمریکایی است، میتوانند معنای سبز و قرمز را بفهمند، بدون اینکه لازم باشد تن به درمانهای سخت پزشکی بدهند یا یکی از آن تراشههای پیچیده در مغزشان کار بگذارند.
مارک چنگیزی سالهاست که در حال پژوهش در رشتهی بیولوژی نظری اعصاب و ارتباط بین مغز و چشم است. او دکترای ریاضیات دارد و مقالات و کتابهایی دربارهي علوم نظری اعصاب هم نوشته است.
او همچنین مجری برنامههای علمی و پيشرو در شبکههای جهانی دانشمحور همچون شبکهي «دیسکاوری» و «نشنالجئوگرافی» است. 45سال دارد و پدر دو فرزند است.
برای پیدا کردن ایمیل دکتر مارک کار چندان سختی نداشتم. اطلاعات تماس با او در سایت شخصیاش در دسترس بود. یک روز بعد از اینکه در ایمیلي از او درخواست کردم تا یک گفتوگوی اختصاصی با دوچرخه داشته باشد، یک ایمیل دریافت کردم با یک پاسخ یک کلمهای: Bashe!
(باشه!)
البته مدتی طول کشید تا دکتر مایک سؤالهایی را که برایش فرستاده بودم، پاسخ دهد، چرا که فرستادن این سؤالها درست مصادف شده بود با تعطیلات سالِ نوی میلادی.
دکتر چنگیزی خوب نمیتواند فارسی صحبت کند و این گفتوگو هم به انگلیسی انجام شده است، با این حال ردپایی از فارسی هم در پایان این گفتوگو وجود دارد. پس این شما و این دکتر مارک چنگیزی:
پدر من در اواسط دههی 60 میلادی برای گرفتن تخصص پزشکیاش از ایران به آمریکا آمد. من در سال 69 میلادی به دنیا آمدم و حالا در 45سالگي پدر دو فرزندم؛ يك دختر 31ساله به نام «اِل» و يك پسر 9 ساله به نام «يات».
این عینک محصولی از لابراتوارِ 2ai، است. لابراتواری که من بههمراه همکار دانشمندم دکتر «تیم باربر» آن را میگردانیم. این فناوری از آخرین كشف من سرچشمه گرفت. يعني كشفي دربارهی ریشههای دید تکاملی برای تشخیص رنگ.
برای صدها سال باور انسانها این بود که بينايي ما نسبت به دیگر پستانداران برتر است؛ آنهم در تشخيص رنگهاي سبز و قرمز! و اين برتري به این دلیل شکل گرفته كه انسان بتواند میوهها را در جنگل پیدا کند.
اما من این باور را دگرگون کردم. ما این توانایی را داریم كه بتوانیم رنگ خون را در زیرپوست تشخیص دهیم. نه برای دیدن خون به خودی خود، بلکه برای دیدن طیف رنگی خون در زیرپوست که نشاندهندهی حالتهای متفاوت است.
خجالت، رنگپریدگی،گرگرفتگی، از جمله تغییراتی است که خون در بدن ما بهوجود میآورد و به کمک آن میتوانیم از سلامتی یا مریضی بدن اطلاع پيداکنیم. این اتفاق البته کم و بیش در بعضی پستاندارانِ دیگر هم رخ میدهد.
در واقع پستانداران با پوست برهنه و بدون مو همانهایی هستند که قابلیت تشخیص رنگ دارند و پستاندارانِ معمولی دیگری با مو، همچون سگها، در دستهاي جاي ميگيرند که توانایی تشخیص رنگ بالایی ندارند.
با همین کشف بود که من و دکتر باربر به فکر اختراعی افتادیم که میتوانست سیگنال تغییرات خونی در زیرپوست را تقویت کند و به پرسنل پزشکی کمک کند تغییرات خونی را در زیر پوست بهتر ببینند. (رگها، زردی، کبودی و ضايعات پوستی.)
مارك چنگيزي و فرزندانش
اما دیدن رنگ حاصل از تغییرات خونی در زیرپوست، تواناییاي است که افراد کوررنگ از آن محروماند. به همین دلیل دنبالهی این پژوهش به ساخت این عینک برای اینگونه افراد رسید.
بازتابش فوقالعاده بود و در روزنامهها، رادیو و تلویزیون و نشریههایی در همه جای دنیا، به آن پرداخته شد. البته بدون اینکه یک پنی خرج روابط عمومی
شود.
در لابراتوار2ai در حال کار روی یک موضوع مهم هستیم. یعنی تلاش برای ایجاد یک جهش کیفی در هوش مصنوعی. ما بر این باوریم که احساستان کلید هوش ماست.
این که چهطور میشود کیفیت هوش حیوانات را مانند یک ماشین هوش مصنوعی ارتقا داد. ما در حال کار روی این موضوع هستیم.
در نوجوانی سخت درس میخواندم. خوشبختانه، قبل از اینکه به سال آخر دبیرستان برسم، یک دبیرستان دانشمحور جدید درمنطقهای که زندگی میکردم بازگشایی شد. (دبیرستان فن و دانش توماس جفرسون واقع در فیرفاکس.)
من در آنجا ثبتنام کردم و پذیرفته شدم. بههمین دلیل فعالیتهای علمیام کمی زودتر از حد معمول شروع شد.
میخواستم خیلی زود پیشرفت کنم و کار روی موضوعات علمی را آغاز کنم.
سختترین لحظه، زمانی است که ایدههای تازه بهذهن میرسند. ایدههایی کاملاً جدید و جالب که باید با آنها تجربیات عملی خودم را شروع کنم. و البته بهترین چیز هم دقیقاً همین
است.
بله، من همیشه دانشمندان و فیلسوفانی مثل رودلف کارناپ (فیلسوف آلمانی آمریکایی، درگذشته به سال1970 میلادی)، آلن تورینگ (دانشمند انگلیسی در گذشته به سال 1954 میلادی) و هیلری پانتام (ریاضیدان و فیلسوف آمریکایی، درگذشته به سال 1926 میلادی) را الگوی خودم قرار دادهام.
یک توصیهي جديام این است که ریاضی و در کنار آن فیزیک، علوم کامپیوتر و دروس دیگری از این دست را در کمترین سنی که میتوانند، یاد بگیرند، یعنی تا قبل از سن 22سالگی، چون وقتی به این سن برسید دیگر برای به عقب برگشتن و فراگرفتن این علوم حسابی تنبل میشوید.
شما برای اینکه با عملکرد مغز و بیولوژی آشنا شوید، بايد ریاضیداني فوقالعاده باشید تا مسائل دشواری از این دست را درك كنيد.
متأسفانه خیر.
خیلی دوست دارم به ایران بیایم. خانوادهام که خیلی دلشان میخواهد. اگر به ایران بیایم، اول به منزل پدریام در شیراز میروم و بعد به منزل دوستم در تهران.
خب معلوم است دیگر، فسنجان!
خیلی خوب آنها را میشناسم و در مراسمی که در آمریکا به همین مناسبتها برگزار میشود شرکت میکنم.
بزرگترین ایدهها از ذهن میآید نه از لابراتوارها!
az ashnayi ba javanane bahushe irani besyar khushhal shudam
(از آشنایی با جوانان باهوش ایرانی بسيار خوشحال شدم.)
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 194 تاريخ : سه شنبه 29 دی 1394 ساعت: 22:37
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - سیزدهمین جشنوارهی یاد یار مهربان امسال به شکل الکترونیکی در برج میلاد و با حضور دکتر محمد باقر قالیباف، شهردار تهران، افتتاح شد.
همچنين در اين مراسم، علي جنتي، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي، حميدرضا کفاش، معاون پرورشی و فرهنگی وزارت آموزش و پرورش، محمود صلاحی رئیس سازمان فرهنگیهنری شهرداری تهران و مهدي چمران، رئیس شورای شهر تهران حضور داشتند.
دكتر محمد باقر قالیباف، شهردار تهران در اين مراسم با تأکید بر موضوع کتاب و کتابخوانی در کشور گفت: «جشنوارهي یاد یارمهربان بیش از 10 سال است که با همکاری وزارت آموزش و پرورش برگزار و هدف آن ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی بوده است.»
قالیباف بر نقش معلمان در جشنوارهي امسال تأكيد كرد و گفت: «جشنوارهي امسال با همکاری معلمان و مربیان برای پایههای هفتم و هشتم طراحی شده است.»
شهردار تهران ادامه داد: «نتیجهي جمع بندی جلسات بر این شد که امسال به طور متمرکز دانش آموزان پایه های هفتم و هشتم را مخاطب خود قرار دهیم و کتاب ها را با همکاری معلمان و مدیران مدارس به دست جامعه هدف برسانیم.»
او همچنين نويد افتتاح شهر آفتاب و نمايشگاه بينالمللي كتاب را داد.
علي جنتي وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی هم گفت: «ساز و کار فعلی آموزش و پرورش، مطالعهي فرسایشی کتابهاي درسی و تمرکز بر گذر از کنکور است.»
جنتی گفت: «دانشاموزان کمتر فرصت مطالعه دارند و باید شوق مطالعه در کودکان را ایجاد کنیم و کتاب خوب و خواندنی را در اختیار آنها قرار دهیم. همچنین خانوادهها باید کودکان را به کتابخوانی و مطالعه تشویق کنند؛ هر چند این عوامل قدرتمند عمل نمیکنند و دانشآموزان نه تنها مورد تشویق خانوادهها قرار نمیگیرند بلکه کتابهای خوب و خواندنی نیز در دسترس ندارند.»
در اين جلسه دكتر سيد مجيد حسيني، دبير جشنواره و مدير مؤسسهي نشر شهر هم ساز و كار و شكل سيزدهمين جشنوارهي ياد يار مهربان را تشريح كرد.
در اين جمع معلمان هم حضور داشتند تا با ساز و كار جشنواره آشنا شوند.
عكسها: محمود اعتمادي
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 193 تاريخ : سه شنبه 29 دی 1394 ساعت: 10:39
کودک و نوجوان > دانش - آتوسا رقمی:
بعضیها میگویند در زمستان خیلی نمیشود عکس خوب گرفت، چون رنگ ندارد. به گفتهی آنها، در زمستان نه از سرسبزی تابستان خبری هست، نه از گلهای بهاری و نه از برگهای پاییزی.
با اين حساب دیگر جذابیتی باقی نمیماند! اما شاید بشود از همین بیرنگی زمستان استفاده کنیم و عکسهای خوب بگیریم. میگویید چهطوری؟ بیایید به این عکسها نگاه کنیم.
این عکس اگرچه زمستانی نیست، اما با ديگر عکسهای اين مطلب هم بیارتباط نیست. در همهي عکسها زمینهي سیاه، سفید ويا خاکستری داریم و گاه یک رنگ. اینجا هم همین سیاه و سفید را داریم و یک رنگ، با این تفاوت که اینجا زمینه رنگی است و موضوع عکس سیاه و سفید. زمینهي سبز باعث شده پانداها بهتر دیده شوند. ریتم بصریای هم که از تکرار فرم پانداها بهوجود آمده جذابیتشان را بیشتر کرده.
اگر گفتید زمینهي سبز این عکس در این صفحهي زمستانی پر برف چه نقش بصریای میتواند داشته باشد؟
(یاآسیچوان، چین/ عکس: چاینا استرینگر نتورک- خبرگزاري رویترز)
یک روز بیدار میشوی و میبینی همهجا برف نشسته، حتی روی سیبهایی که هنوز به درختند. آنوقت با گرفتن یک عکس با ریتم زیبای سیبهای برفی همراه میشوی و اين رويداد را جشن میگیری.
(کافبُرِن، آلمان/ عکس: کارل جوزف)
موضوع این عکس اسکیت روی یخ است. عکاس فقط پاها و اسکیتها را در کادر گذاشته و توجه ما را روی آنها متمرکز کرده است. در عوض انعکاس تصویر اسکیتبازها را در یخ میبینیم که باز تأکید روی یخ (موضوع عکس) است. در عینحال عکاس، کادری متفاوت پديد آورده که در زندگی روزمره آن را نمیبینیم.
انعکاس تصوير اسکیتبازها و تنهي درختها در یخ، یک ریتم بصری چشمنواز بهوجود آورده. خود اسکیتبازها و درختها نمیتوانستند این ریتم بصری را بهوجود بیاورند، چون رنگهایشان با هم یکی نبود، اما انعکاسشان در یخ همه یکرنگ است و باعث میشود چشم ما آنها را به هم مرتبط کند.
(لندن، انگليس/ عکس: پیتر نیکُلز)
برنامههای رايانهای این کار را برای عکاسها راحت کردهاند؛ همهي عکس را سیاه و سفید میکنند، بهجز عنصری که میخواهند بیشتر به چشم بیاید. یک لکهي رنگی در زمینهي خاکستری توجه ما را به خودش جلب میکند. در این عکس هم توجه ما به چتر و عابر بیشتر جلب میشود. البته اینجا، عکاس این کار را با رايانه انجام نداده، او این لحظهي زمستانی را شکار کرده.
(پکن، چین/ عکس: خبرگزاري رويترز)
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 191 تاريخ : دوشنبه 28 دی 1394 ساعت: 13:34
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - نوشتهها و تصویرگریهای نوجوانان در تولد ۱۵ سالگی هفتهنامهی دوچرخه
حواست باشه يه گوشه از قلب خودم رو هم كوك زدم و بينشون قايم كردم كه كنارت باشه.
براي تولد 17سالگي از من خواسته بودي 17 آرزو بكنم. حالا تو براي 15سالگيات 15بار بلند بلند بخند.
هما خرمي، 17ساله از شاهرود
امتحانات تمام شده بود و سال دیگر مدرسههایمان جدا میشد. تصمیم گرفتیم تابستان برویم گردش و خوش بگذرانیم. تا اینجایش خوب بود. زمانی بد شد که فهمیدم قرار است برویم دوچرخهسواری!
* * *
- یعنی تو دوچرخه نداری؟
- نه.
- آخه چرا؟
- بلد نیستم.
همیشه از دوچرخه میترسیدم. میافتادم زمین، زخمی میشدم و... مگر پیادهروی چه مشکلی داشت؟ بیخطر هم بود.
* * *
همیشه پیاده برمیگردم خانه؛ حتی وقتی مدرسه دور باشد. در این پیادهرویهاي تنهایی خوب فکر میکنم. کلاس فوقالعادهی ادبیاتمان پنجشنبه بود. ظهر بود و من خسته و گرسنه از جلوی دوچرخهفروشی میگذشتم. یک دوچرخهی یشمی چنان برق میزد که ترس دوچرخهسواری را از ذهنم میپراند. دلم ترس را کنار گذاشت و هوس دوچرخه کرد. از همانجا تقریباً داد زدم: «آقا این دوچرخه چنده؟»
- سیصد تومن.
جا خوردم.
- خانوم ببینید، این هم دوچرخه است.
پسر روزنامهفروش روزنامه را جلوی چشمهای من ورق زد و نشانم داد. دیگر حواسم به دوچرخهی یشمی نبود، شروع کردم به خواندن. چهقدر گذشته بود، نمیدانم. پسر گفت: «خانوم سیصد تومن.» پولش را دادم. در راه تمامش را خواندم. زنگ زدم به دوستانم و پیغام گذاشتم: «من هم میآم دوچرخهسواری!»
* * *
بچهها برایم دست تکان می دهند. مسابقه آغاز میشود. داور، یک صندلی در پارک پیدا میکند و ذهنش شروع میکند به رکاب زدن.
هلیا معیری فارسی، 14ساله از لاهيجان
دوچرخهجون! ما فقط بهخاطر تو تا محمودآباد رفتیم که من روی ساحلش اسمت رو بنویسم و بیام!
دوست و دوستدار همیشگیات...
اسماسادات رحمتی، 16ساله از تهران
ناگهان
روی بوم
رنگی جان گرفت
لحظهای،
داستانی شد
شعری،
بر دفتری چکید
و لبخندی
بر لبی نشست
دوچرخه متولد شد!
زهراعبدالملکی، 16ساله از تهران
هانيه راعي، 16ساله از دماوند
به 15سالهشدن دوچرخه فکر ميکنم. به 15 دی فکر ميكنم. آخ که این 15 عجب عدد تفکربرانگیزی است! 15 اگر سن باشد، خوب است. بهترین سن دنیاست. 15 اگر سن دوچرخه باشد، کم است. دوچرخه باید 15هزار ساله شود و ویژهنامهی 15هزارسالگی منتشر کند!
راستی دوچرخه! توی کارت تبريك تولدم نوشته بودي: «برای تولدت 17 آرزو بکن و به کسی نگو.» من عین 17 آرزو را همان لحظه کردم.
آرزوی پانزدهمیام میدانی چه بود؟ آخ! قرار بود به کسی نگویم! فقط یک اشارهی کوچولو میکنم! آرزویم چرخ داشت. دوتا هم چرخ داشت. آرزویم دوچرخهی کاغذی داشت. دوچرخهی کاغذیِ ضمیمهیِ پنجشنبههای یک روزنامه که... دیگر بیشتر از این نمیتوانم بگویم!
بچرخی همیشه.
نيكو كريمي
17ساله از دماوند
در يكي از روزهاي ديماه، گروهي از دوستان قديمي و جديد دوچرخه همراه با شادي و شور و شوق و شمع و كيك به دفتر دوچرخه آمدند تا كنار هم 15سالگي دوچرخه را جشن بگيريم.
دور ميز از راست: محدثه محمدنژاد، نگار جعفريمذهب، ماجده پناهيآزاد، شيوا بابابيگي و نيلوفر شهسواريان
پشت سر از راست: مهناز محمدي، الهه عليرضايي، ارغوان جهانگيري، ميلاد بهشتي، مجتبي مرتجي و افسانه عليرضايي
بشقاب نقاشي شده، هديهي الهه و دوچرخهي پرتقالي هديهي افسانه به دوچرخه بود.
مهتاب عزتي از كرج
پنجشنبه بود. پدر برای جشنی که قرار بود برگزار شود، خرید کرده بود. روزنامهای هم همراه خریدها به خانه آمد. مهمانها آمده بودند. همهچیز آماده بود، اما در آن لحظه برگی رنگارنگ از روزنامههای روی میز توجه پسر را جلب کرد. روزنامه را برداشت و با اشتیاق نگاه کرد.
آن شب ۱۵ دی بود؛ تولد من- تولد دوچرخه، چه شبی، چه تولدی، چه آشناییای!
* * *
امسال بهترین تبریک تولدم را از یکی از بهترین دوستانم گرفتهام. چه چیزی بهتر از اینکه روز تولد دوستت با خودت یکی باشد و هر سال به یادت باشد و بهت تبریک بگوید.
خبرنگارِ جوانِ دوستدار تو
محمدحسین نادعلی
20ساله از خرمآباد
صبا خوشكلام،13ساله از همدان
دوچرخه حس تابستون و اوقات فراغت و بیخیالیهای شیرین نوجوونی رو تداعی میکنه... حالا اینکه یک سنتشکنی اتفاق افتاده و تو دل زمستون، اون هم وسط امتحانها پای دوچرخه اومده وسط، خیلی هیجانانگیز و جالبانگیز و البته خاطرهانگیزه... چرا خاطرهانگیز؟ چون در کنار این دوچرخهی زمستونی میشه از همهی لحظههای نارنجی و شاد نوجوونی خاطره ساخت.
خلاصه که بعد از 15 سال هنوز هم دوچرخه دوست کوچولو و دوستداشتنی خودمونه و وقتی باهاش هستیم، توی همون بیخیالیهای شیرین نوجوونی غرق میشیم، حتی اگه وسط امتحانها باشه...
تولدت مبارک، خاطرهساز نوجوونی من...
فرزانه فرهیراد،23ساله از تهران
سارا وحيدي، 15ساله از تهران
امروز یه بهانهي خوب گیر آوردم كه درس رو بذارم کنار... تولد یه دوست خوب بهترین بهانهست. هیچچیز نمیتونه باعث بشه که تولد یه دوست رو بهش تبریک نگي. اون هم تولد 15سالگی! مبارک باشه دوچرخهجان... 15سالگی مبارک باشه. حالا شدی یه نوجوون تمومعیار!
آریا تولائی، 18ساله از رشت
نمیدونم تا الآن چند نفر و به چند شکل و با چه مقدمهچینیهایی بهت گفتن تولدت مبارک! شاید من هم باید از همین جمله استفاده کنم. تولدت مبارک! ایشالا صدساله شی، نه صدوبیستساله شی، نه صدوبیست سال کمه، همیشه زنده باشی.
زینب عطایی
15ساله از سنقر
و تو در هياهو شادمانه خاموش كردي آخرين شمع را و من در سكوت چه عاشقانه گفتم: تولدت مبارك!
يكي از طرفداران خوب تو
مهرناز ايزدي، 18ساله از تهران
سلام به دوست و همراه پنجشنبههايم، دوچرخه. تولدت مبارك!
اسما علياري از اسلامشهر
کاغذ را کنار زدم و کارت خبرنگاری و مطالب مربوط به تو را بیرون کشیدم بله... خودش است. خبر تولد تو. خوشحالم که تولد 15سالگي دوست عزیزم، دوچرخه را تبریک می گويم.
شادی کردبچه، 16ساله از تهران
دوچرخه جانم. تولد دوبارهي توست. دوچرخه براي من نوشتههاي سادهي نوجواني است، خاطرات نوجواني. آرزوي طول عمر با موفقيت براي تو.
محسن ميرمحمدعلي
20ساله از تهران
اميدوارم تولد 120سالگيات را جشن بگيري. هميشه برايت صفحههاي جذاب و خواندني آرزو ميكنم.
يلدا جليني از انديشه
شعر و داستان و تبریک بهانه است، بهانهای زیبا برای آنکه ثابت کنم هميشه به یادت هستم. برای آنکه ثابت کنم از دل و جان دوستت دارم. براي آنكه بداني زیباترین دلیل زندگی هستی.
دوچرخهی عزیزتر از جانم، تولدت مبارک!
كيانا حجتي،14ساله از تهران
از زماني كه خواندن و نوشتن ياد گرفتم، هر پنجشنبه واقعاً شاد ميشوم. تولدت مبارك دوچرخه.
زهرا قدرتي، 15ساله از تهران
اميدواريم هميشه چرختان بچرخد. روزهاي خوشتان پرتكرار باد!
فؤاد كاسب، مبين جوادي، سهيلا گزاني، كژال اميني، اميد كاسب، صلاحالدين خامسي از سنندج
محدثهسادات حبيبي
13ساله از تهران
تابستان
زمستان
پاییز
و بهار...
در کنار تو
فصلها را سپری کردم
با تو در یک قایق
و عبور کردم
از نوجوانی
به جوانی...
اما در قلبم
چیزهایی پدید آمد
که نمیتوانم برایشان اسمی بگذارم
و یا بگویم
چه رنگی دارند
و چه عطر و بویی...
چیز های در قلبم پدید آمد
همیشگی و ماندگار
زیبا و دلپذیر
خاطرههایی مشترک
که فقط مال من و توست
سارا سلیماني، 20ساله از ملارد
دوچرخه ۱۵ساله میشه... دوچرخه 15ساله میشه... دوچرخه ۱۵ساله میشه...
از خونه که بیرون رفتم، زیر لب همین جمله را ميگفتم. کم مونده بود توي سوپرماركت، برم روی میز پیشخوان و داد بزنم: «دوچرخه ۱۵ساله میشه.
این خبر خیلی مهمه!» چرا مردم حاضر نيستن یه دقیقه هم که شده به حرفهای دختر ۱۵سالهای که هم و غمش اینه که دوچرخه رو از ته دل خوشحال کنه، گوش کنن؟
- وااااااای! کتایون سرم رو بردی! هزار بار بهت گفتم اگه میخوای کاری درست انجام بشه، خودت انجامش بده.
و من به ندای وجدانم گوش ميکنم و با آرزوی موفقیت در جلب توجه دوست مخصوص يك كيك شكلاتي به دوچرخه تقدیم میکنم! امیدوارم جوش نزنه! اون هم نوجوونه دیگه!
كتايون كرمي
15ساله از كرمانشاه
15سالگی آبهویج بستنی است و باید آن را جرعهجرعه نوشید، طوری که مزهاش را فراموش نکنیم، تا وقتی بزرگ شدیم، شیطنتهای آن روزها را با آب و تاب برای نوههایمان تعریف کنیم. و یادشان که میافتیم قند توی دلمان آب شود که ایکاش 15سالگی دوباره بازگردد.
15سالگی یعنی احساساتی که یک بار دیگر در زندگیمان تجربه نمیکنیم. یعنی خندههای از تهدل. یعنی ناراحت شدن برای نمرههایی که پنج سال دیگر آنها را بهیاد نمیآوریم. یعنی خواندن شعرهایی که شاید تا پایان عمر در ذهنمان ثبت شوند.
15سالگی قلهی نوجوانی است، اوج هیجانها و شیطنتها.
حالا این 15 شگفتانگیز برای توست، یک سال پر از دوستان و اتفاقات متفاوت.
از همین لحظه بوق شیپوریات را به صدا دربیاور، چرخهایت را برای یک سال دیگر پرباد کن و تا میتوانی شادمانه در کوچههای 15سالگیات رکاب بزن.
تولدت شاد باش دوچرخه جان!
مهسا کردزنگنه،20ساله از اهواز
تو در بهترین و خاطره انگیزترین دوران زندگیات هستی با کلی همرکاب که همهشون به با تو بودن افتخار میکنند. من هم این افتخار را دارم که برای چهارمین دوره همراهت باشم. امیدوارم از دوران نوجوانیات لذت ببری.
شفق مهديپور
17ساله از تهران
نوشين صرافها، 18ساله از تهران
نوجواني پر از دلتنگي است. نوجواني پر از وقت ندارمهاست. نوجواني پر از چراست. نوجواني پر از رنگ است. نوجواني پر از خلاقيت است. نوجواني پر از هـياهوست.
لطفاً نوجوان باش و نوجوان بمان.
دوست نوجوان تو
مرضيه كاظمپور
19 ساله از پاكدشت
دوچرخهي عزيزم، تولدت مبارك!
زينب برهاني
20ساله از تهران
دوچرخه جان، تولدت مبارك!
فاطمه صديقي
18ساله از تهران
ما دوچرخهايها هميشه نوجوان ميمانيم.
سپيده طاهرخاني، 16ساله از تهران
دوچرخهجون، من تو رو تا ابد فراموش نميكنم. تو چهطور؟
فاطمهسادات نباتي،13 ساله از تهران
دوچرخهي عزيزم، خوشحالم كه با آمدنت دل هزاران نوجوان را به دنبال خودت كشاندي و با مسابقههاي گوناگونت به ما گوشزد كردي: «شما كه توي خانه نشستيد و زانوي غم بغل گرفتيد، دست بهكار بشويد و نوجواني كنيد.» تولدت مبارك!
حديث بابايي، 15ساله از تهران
حامد قاسمي، 17 ساله از اهر
امیدوارم 15سالگی شیرینی را تجربه کنی. به امید موفقیتهای روزافزون و پایدار بودنت.
سمانه سیاهوشی، 18ساله از تهران
دنيا بدون تقارن نوجوانان دوچرخهاي، براي سالگرد پا به عرصه گذاشتن دوچرخه.
پرنيان محمدنژاد، 16ساله از تهران
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 188 تاريخ : دوشنبه 28 دی 1394 ساعت: 13:34
نيايش
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - لاله جهانگرد:
دوستت دارم
از طلوع آفتاب
تا لحظههای مهتاب!
تو مرا به دنیای روشن و تاریک آوردهای
به دنیای سپیدها و سیاهها
بهارها و تابستانها
تو مرا به ماه و خورشید آوردهای
به من ستاره بخشیدهای
و کمی برف و باران!
تو به من بیداری و خواب دادهای
من از تو بیدار میشوم
در بیداریهایم نام تو را میگویم
و با گفتن نام تو گرم میشوم!
در خوابهایم
رؤیا دارم و کابوس!
رؤیاهایم را تو دادهای
کابوسهایم را
گاهی با دستهای خودم ساختهام
و گاهی شیاطین دیوانه
آنها را به قلبم فرستادهاند
* * *
دوستت دارم
کابوسهابم را از من بگیر
و به موسیقی و ماه تبدیلشان کن!
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 191 تاريخ : دوشنبه 28 دی 1394 ساعت: 12:02
چرخ اول
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - فکر میکنم آنهایی که نوجوانی را درک میکنند و در سن نوجوانی، واقعاً نوجوانانه زندگی میکنند؛ مخصوصاً آنها که پا را از گلیم زندگی درونی و حسی خود بیرون میگذارند و دغدغههای فرهنگی و اجتماعی را با شور نوجوانانهشان گره میزنند.
بهشكل متفاوتي زندگي را ميفهمند، طور ديگري از لحظههاي زندگي لذت ميبرند و حتي شايد دنياهاي تازه و گاه منحصربهفردي را كشف ميكنند كه هركسي به آن راه نمييابد.
با اين حساب، زندگي دوچرخه هم، همينطور است و الكي نيست كه خانم حريري در صفحهي 14 تيتر ميزند «ما يك دوچرخهي 15سالهايم» دقيقاً همهي ما با هم يك دوچرخهايم؛ دوچرخهاي كه 15ساله شده و البته بايد هميشه در همين حوالي سن نوجواني بماند، گاهي 12، 13سالهاي بازيگوش باشد يا 14، 15سالهاي پرجنبوجوش و بعضيوقتها هم 16، 17سالهاي باشد كه به 18سالگي و دنياي فراتر از آن نگاهي بيندازد و كنجكاو باشد كه در آن دنيا چه ميگذرد.
حالا ما يك دوچرخهايم با موزهاي از لوازمي كه از زندگي نوجوانانهي اين سالها ماندهاند و تصوير تعدادي از آنها را در صفحههاي 14 و 15 همين شماره ميببينيد. ما يك دوچرخهايم؛ دوچرخهاي نوجوان كه از يك طرف با خودكار بيك 14سالهمان كلي خاطره داريم، با ديدن امضاي آقاي عموزادهخليلي بعد از 13 سال ذوق ميكنيم و قورباغههاي يادگاري خانم رستگار با عمر 10، 12سالهشان، جزئي از زندگي ما ميشوند.
از طرف ديگر بعضي صفحههاي شمارهي تولد دوچرخه را به نمايشگاه عكسهاي برگزيدهي سال تبديل ميكنيم (صفحههاي 9 تا 11) تا همهي دوچرخهايها هركجا كه هستند «صداي تصاوير» را بشنوند و «مزهي تماشا» را بچشند، مارك چنگيزي را در آن سر دنيا پيدا ميكنيم و با اين مخترع ايرانيآمريكايي گفتوگو ميكنيم (صفحههاي 16 و 17) يا تلاش ميكنيم از همين تهران خودمان صداي آواز و موسيقي را روي صفحههاي كاغذي دوچرخه بياوريم و پاي صحبتهاي ماني رهنما مينشينيم (صفحههاي 6 و 7) تا يكبعدي بزرگ نشويم و افق ديدمان را وسعت ببخشيم و دنياي نوجواني و دوچرخهاي خودمان را به اندازهاي كه ميشود بزرگ كنيم.
همهي اينها از همين حس و حال نوجواني ميآيد؛ نوجواني دوچرخهاي. حتي همين اسم دوچرخه هم از همين حس و حال ميآيد، همين اسمي كه آقاي عموزادهخليلي در اولين شماره با تيتر «چرا دوچرخه؟» دربارهي آن توضيح داده و در همين صفحه، قسمتهايي از آن را برايتان ميآوريم (و ميتوانيد متن كامل آن را در سايت همشهريآنلاين بخوانيد.)
يا همين عنوان «چرخ اول» كه هيچ نشريهاي جز دوچرخه نميتواند آن را براي سرمقالههايش انتخاب كند يا همين تبريك گفتنهاي متنوعي كه ويژهي دوچرخهايها است و نمونههايش را در صفحههاي 3 تا 5 ميبينيد.
راستي تا يادم نرفته من هم 15سالگي دوچرخه را به همهي دوچرخهايها تبريك بگويم و خبر بدهم كه كانال رسمي تلگرام دوچرخه هم راه افتاده و از اين به بعد، در كنار صفحهي اينستاگرام دوچرخه كه حالا فعالتر شده، ميتوانيد به كانال تلگرام دوچرخه هم سر بزنيد و بيشتر از حال و روز دوچرخه با خبر شويد.
دلتان هميشه دوچرخهاي و جانتان هميشه نوجوان
به اميد ديدار
مناف يحييپور، سردبير هفتهنامهي دوچرخه
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 224 تاريخ : دوشنبه 28 دی 1394 ساعت: 10:29
نگاهي به برخي عكسهاي منتخب سال 2015
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - آیدا ابوترابی:
عکسها مزه دارند، بو دارند، صدا دارند؛ برای دیدنشان فقط چشم نیاز نیست. بعضی از عکسها صدای فریاد دارند و از برخی صدای هلهله و شادی به گوش میرسد.
بعضيها شيريناند و برخي ديگر خنده روي لبهايمان ميآورند. عكسها تمامي حواسمان را به كار مياندازند و از همه مهمتر، درك و آگاهيمان را بالا ميبرند. ميبينيم در گوشه و كنار دنيا چه خبر است و چه اتفاقهايي دارد ميافتد.
وقتي تولد دوچرخه جان باشد، بايد وقتي هم براي پا روي پا انداختن و تماشاي عكسهاي برتر سال 2015 ميلادي بگذاريم و لذتش را ببريم!
لمس یک کرگدن برای اولین بار! این عکس در یکی از مناطق حفاظتشدهي حیاتوحش در شمال کنیا گرفته شده است.
عكس: امي ويتال
اين عكس را «آريف سيسواندهونو» از دخترش گرفته است. «فينا» از گربهها ميترسيد، اما بعد از اينكه والدينش مراقبت از دو بچه گربه را به عهده گرفتند، به آنها علاقهمند شد و حالا فكر ميكند گربهها بهترين دوستانش هستند.
انتظار برای چکاپ! این اورانگوتان روی تخت لم داده تا نوبت معاینهی پزشکیاش برسد. این اورانگوتان از نژاد سوماترایی است و در اندونزی زندگی میکند/ عکس: ساندار هوین
اين عكس، بازار گاو در روستاي «يي» در استان «سيچوان» چين را نشان ميدهد. اين عكس را «شاي چنگ ژيانگ» با دوربين نيكون دي700 گرفته است.
بيابانزايي يكي از مشكلات مردم در مغولستان است. خشكساليهاي اخير در اين كشور، زندگي خيلي از مردم را با مشكل مواجه كرده است. «ديسونگ لي» اين عكس مفهومي را گرفته است.
بازيگوشي قورباغهها را «هاريفان هردي» گرفته است. او اين عكس را داستان قورباغه نام داد.
بفرماييد سبزي و ميوهي تازه! اين عكس در بازار سيتي خديجه در منطقهي «كوتا بهارو» در مالزي گرفته شده است.
عكس: دورهالعين دي
قايق نجات در سواحل ليبي. اين عكس را «ماسيمو سستيني» اهل ايتاليا در جريان مأموريتش گرفته است.
مارماهيگيري زير نور چراغ در ژاپن! اين عكس زيبا در روزنامهي «آساهي شيمبون» كه روزانه هشت ميليون تيراژ دارد، به چاپ رسيد.
درخشش پلانكتونها در ساحل لارك واقعاً ديدني است. «پويان شادپور» اين عكس را وقتي در حال قدم زدن كنار ساحل بوده، گرفته است.
شبي در ناميبيا، آسمان آن قدر صاف است كه كهكشان راه شيري و ابرهاي ماژلاني قابل ديدن است/ عكس:بت مككارلي
تلاش كودكان تايلندي براي گرفتن پرندهاي در آبشار/ عكس:سارا ووترز
«اندرو سورنويو» دربارهي اين عكس ميگويد: «در حال عكاسي از اورانگوتانها در جنگلهاي بالي بودم كه ناگهان باران گرفت و اين اورانگوتان باهوش، برگ موزي را برداشت و روي سرش گرفت.
در آوريل 2015، بعد از گذشت پنج دهه، آتشفشاني در شيلي فوران كرد. عكس: رافائل آرناس(رويترز)
«سيوپلي ولاد» عكاس رومانيايي در نمايش هوايي در شهر بخارست اين عكس را گرفته است.
پسر افغان در حال بازي در كابل. اين عكس را «احمد مسعود» گرفته است.
نمايي هوايي از منطقهاي در هلند معروف به باغ اروپا. دراين باغ حدود 30 باغبان كار ميكنند و هر سال ميليونها گل پرورش ميدهند و به نمايش درميآورند./ عكس:ايو هرمان
اين عكس را «امير بنداو» گرفته؛عكسي كه شاهينهاي در حال فرود يا پرواز را شكار كرده و بيشتر شبيه يك تابلو نقاشي از كار درآمده است.
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 232 تاريخ : دوشنبه 28 دی 1394 ساعت: 10:29
مسابقهى ويژهى پانزدهمين سالگرد انتشار هفتهنامهى دوچرخه
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - مسابقه> خیلی فکر کردیم که در ۱۵ سالگی دوچرخه چه مسابقهای میتواند جذاب باشد؟ چه مسابقهای تازه است؟ چه مسابقهای جشن تولد ۱۵سالگی دوچرخه را خاص میکند؟ به این نتیجه رسیدیم که بهترین مسابقه، خود «دوچرخه» است!
همين هفتهنامهى دوچرخه يا همين دوچرخهى كاغذى. بله، موضوع مسابقهى ويژهى ۱۵سالگى دوچرخه، خود دوچرخه است؛ تنها نشريهى ضميمهى ويژهى نوجوانان تاريخ مطبوعات كه ۱۵ساله شده. چه موضوعى از اين مهمتر؟
اين مسابقه بخشهاى متنوعى دارد كه مىتوانيد در يكى يا همهى آنها شركت كنيد؛ اما حتماً قبل از شركت در مسابقه، شرايط شركت در مسابقه را بهدقت بخوانيد.
* * *
در اين بخش مىتوانيد با نوشتن شعر، داستان، يادداشت، خاطره يا... در مسابقه شركت كنيد. حواستان باشد «هفتهنامهى دوچرخه» بايد در شعر، داستان يا هرمتنى كه مىفرستيد حضور مستقيم داشته باشد.
اينكه چهطور از هفتهنامهى دوچرخه در مطالبتان استفاده كنيد با برندهشدن شما نسبت مستقيم دارد!
* * *
در اين بخش مىتوانيد با كشيدن يا به اصطلاح طراحىكردن لوگو (ناموارهى) دوچرخه، سركليشهها يا سرصفحههاى دوچرخه در مسابقه شركت كنيد. اما حواستان باشد بايد از خودتان خلاقيت نشان بدهيد.
اصلاً بياييد براى دوچرخه لوگو يا سركليشه طراحى كنيد. چون اگر فقط آنها را عين خودشان بكشيد، بهجايى نمىرسيد و برنده نمىشويد!
* * *
اين بخش خودش دو بخش است و البته قرار هم نيست كسى را در آن بزنيد! شما در اين بخش مىتوانيد به تلفن پيامگير «الو دوچرخه» زنگ بزنيد يا براى دوچرخه پيامك، تلگرام يا وايبر بزنيد.
اما فقط زنگزدن يا پيامكزدن براى برندهشدنتان كافى نيست. شما بايد يك يا دو چيز را براى دوچرخه تعريف كنيد؛ يكى اينكه «چهطور يا از چه طريقى با دوچرخه آشنا شديد» و ديگر اينكه «براى دوچرخه و صفحههايش، يك پيشنهاد عجيب و غريب و جذاب و جالب و هيجانانگيز بدهيد».
هرچهقدر خاطرهتان را بامزهتر تعريف كنيد يا هرچهقدر پيشنهادتان هيجانانگيزتر باشد، احتمال برندهشدنتان چندبرابر مىشود!
* * *
در اين بخش مىتوانيد با عكس گرفتن از دوچرخه در جاهاى مختلف، عجيب يا حتى بامزه در مسابقه شركت كنيد. دوچرخه مىتواند خيلى جاها باشد، در نانوايى، پارك، برج ميلاد يا هرجاى ديگر.
جا و قاببندىاش به شما بستگى دارد كه چهقدر خلاق باشيد و چهقدر بخواهيد برنده شويد.
* * *
* مسابقهها برای ۱۲ تا ۱۷سالههاست.
* مهلت شركت در مسابقه ها تا آخر بهمنماه ۱۳۹۴ است.
* نشانى دقيق و شمارهى تلفنتان را حتماً بنویسید.
* متنهایتان تا حد امكان کوتاه باشد.
* به نور و کادر عکس دقت کنید.
* نقاشیهایتان را با کیفیت خوب اجرا کنید.
* وقتى پيغام مىگذاريد، اسم و سن و شهرتان را بلند و واضح بگوييد.
* در پيامكها هم همين مشخصات را بنويسيد.
* * *
همهى چیزهاى فرستادنى را (بهجز چيزهاى زدنى!) مىتوانيد با پست یا ایمیل بفرستید و البته عکس و نقاشیتان را با اینستاگرام هم میتوانید بفرستید.
اين هم همهى راههاى ارتباطى براى شركت در بخشهاى مختلف مسابقهى «همه براى دوچرخه» است:
صندوقپستی دوچرخه: ۵۴۴۶-۱۹۳۹۵
ایمیل دوچرخه: [email protected]
تلفن پيامگير دوچرخه: ۰۲۱۲۳۰۲۳۱۸۰
پیامک و تلگرام دوچرخه: ۰۹۳۳۴۱۲۱۴۸۹
اينستاگرام دوچرخه: docharkheh_ weekly
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 178 تاريخ : يکشنبه 27 دی 1394 ساعت: 19:52
کودک و نوجوان - همشهری آنلاین:
یک نقاشی از یک پیکاسو کوچولو به نام رایان سلیمی یکتا چهار ساله از تهران که در مسابقه نقاشی مهد کودکی برنده شدن و یک اسکیت جایزه گرفتن و نقاشیشونو برای ما فرستادن. با تبریک به رایان:
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 260 تاريخ : پنجشنبه 24 دی 1394 ساعت: 2:55
بازنشر اولين سرمقالهى هفتهنامهى دوچرخه
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - چرخ اول> فریدون عموزادهخلیلى:
-دوچرخه...
-دوچرخه؟!
حق داری کمی تعجب کنی و حق داری کمی لبخند بزنی و حتی حق داری چشمهایت را گرد کنی، ابروهایت را بالا بیندازی و بپرسی: «دوچرخه؟!»
راستش اول قرار نبود اسمش دوچرخه باشد. اولِ اول اسم يك گل يادمان آمد؛ اسمى مثل بنفشه، نيلوفر يا حتى آفتابگردان. بعد رفتيم سراغ پرندهها، سراغ پرستو، چلچله، چكاوك و حتى غمخورك! شايد باور نكنيد كه «زاغچه»هاى سر مزرعه را هم جدى گرفتيم۱. ولى هيچكدام نتوانست راضىمان كند. البته چيزهاى ديگرى هم بودند: چشمه، ستاره و حشرههايى مثل جيرجيرك، كفشدوزك و حتى سوسك! (راستى مگر مىشود يك روز اسم يك نشريهى بچهها سوسك هم باشد؟ فكرش را بكنيد! شما مجبوريد در يك روز گرم تابستان كه روزنامهفروش سر كوچه از دست سوسكهاى دكهى يك مترىاش ذلهشده، به سراغش برويد و بگوييد: «آقا! لطفاً يه دونه سوسك بدين!» و اگر سوسك، تازه در اولين روز انتشارش باشد، حتم بدانيد بىبرو برگرد شاخهاى بزرگى روى كلهى آقاى روزنامهفروش سبز خواهد شد!)
* * *
اما چرا دوچرخه؟
«دوچرخه» دقيقاً همان اسمى نبود كه بلافاصله بعد از سوسك يادمان آمده باشد. اصلاً دوچرخه اسمى نيست كه آدم به سادگى يادش بيايد. با اينكه ما نوجوانها اينهمه به دوچرخه دچاريم و اينهمه، شبانهروزمان را با خود دوچرخه يا فكر دوچرخه يا حتى خواب دوچرخه سر مىكنيم، باز دوچرخه جزء آخرين واژههايى است كه به ذهنمان مىآيد.
اما چه كسى گفته اسم يك نشريه هميشه بايد در بيدارى پيدا شود؟ گاهى وقتها خوابها بيشتر كارسازند و راستى اگر خوابها نبودند، زندگى انگار چيزى كم داشت.
مثل خوابى كه من ديدم. در واقع همين خواب بود كه ركابزنان، «دوچرخه» را با خودش آورد.
شب، واژهها مثل بادبادكهايى بودند در يك جشن شلوغ و عجيب و غريب و رنگ به رنگ. آسمان خوابم پر از بادبادك بود؛ پر از واژه، پر از پرنده و گل و گياه و حشره و سنگ و ستاره و صدا. من از هجوم آنهمه واژه وحشت كرده بودم كه او آمد. آرام و سبك و بىصدا. نوجوانى من سوارش بود يا نبود. كسى ترك آن نشسته بود يا نبود... دوچرخهى نوجوانى من مثل قويى سفيد كه روى آب يك بركهى آرام، نرم و آهسته بلغزد، روى آن چمن مخملى بىانتها مىلغزيد و پيش مىآمد و پيش مىآمد. آمد تا پشت پردهى چشمهايم ايستاد، يا پشت پردهى گوشم، يا وسط جمجمهى باد كردهام (راستى كسى مىداند اتفاقهاى توى خواب، دقيقاً كجاى مغز آدم رخ مىدهد؟) و شروع كرد به زنگزدن و من موقعى از خواب پريدم كه زنگ دوچرخه، عالم و آدم را برداشته بود. چشمهايم را كه باز كردم كسى توى كوچه، بىوقفه زنگ دوچرخهاش را مىزد. شايد بازىاش گرفته بود. پشت پنجره كه رفتم ديگر نبود. اما دوچرخهى من، آنجا توى حياط، زير درخت سيب پيرمان تكيه داده بود و داشت زير باران خيس مىشد.
همانلحظه، همانجا، همانطور كه كنار پنجره ايستاده بودم و به دوچرخهى بارانخوردهام نگاه مىكردم، اسم نشريهى شما «دوچرخه» شد.
* * *
بعد از آن بود كه سراغ كتابهايى رفتم كه دربارهى رؤياها و نمادها و اشيا حرف زده بودند و ديگر مهم نبود كه «يونگ»۲ در جايى گفته باشد: «رؤياى دوچرخه را بيشتر نوجوانها مىبينند، بهخصوص آن نوجوانهايى كه حركت، پيشرفت، آينده و چهرهى زيباى زندگى را جستوجو مىكنند.» و ديگر مهم نبود كه كس ديگرى گفته باشد: «رؤياى دوچرخه معمولاً با شادى و خوشبختى آميخته است و سفرهاى دو نفره با دوچرخه معناى عشق، دوستى و همدلى دارد.» و اصلاً مهم نبود كه بشنوم در اين ۲۰۰ سالى كه از عمر اولين دوچرخه مىگذرد، دوچرخه هميشه وسيلهاى محبوب نوجوانهاى همهى دنيا از دختر و پسر بوده و هست و يا بعضىها حرفهاى فلسفى و گنده گنده بزنند و بگويند: دوچرخه با تمام سادگى و صميميتش، معناى گذر آرام و دلنشين از دوران سنتى به دوران صنعتى را همراه دارد و يا هواداران محيطزيست بگويند: «آفرين! دوچرخه تنها وسيلهى دوستدار آسمان آبي، زمين پاك و آبهاى زلال است» و هنرمندى بگويد: «دزد دوچرخه را يادت هست؟ مىدانى چهقدر فيلم، چهقدر داستان، چهقدر شعر دربارهى دوچرخه هست؟» و يا يك جستوجوگر تاريخ علم و فرهنگ و روانشناس اجتماعى بگويد: عجيب است كه دوچرخه در همهى فرهنگهاى دنيا معناى مثبت حركت و شور را دارد و ديگرى بگويد: دوچرخه انگار روح دارد، چرا كه از انرژى انسانى كه او را مىراند بدون واسطه بهره مىگيرد.
آرى! همهى اينها هست، اما يك چيز ديگر هم هست كه فقط من و تو از آن خبر داريم و همان هم باعث مىشود اين همه خواب دوچرخه را ببينيم و بدون ذغدغه و بى آنكه خجالت بكشيم و يا حتى نگران باشيم كه كسى با لبخندى شيطنتآميز آن ضربالمثل معروف (سبيل بابات مىچرخه) را بهيادمان بياورد، آن را روى نشريهمان بگذاريم.
* * *
آن راز ميان من و تو اين است كه در دنياى بزرگ و شلوغ، در ميان اينهمه ترس عجيب و غريب، اينهمه واهمهى بىنام و نشان، اين هيولاها، غولها، ديوهاى سياه و سپيد كه ما را از امروز، از فردا و از هميشه مىترسانند، در اين دنيا كه انگار هيچ چيز از ما نيست و همهچيز آنقدر از ما دور است كه لمسكردن آن به خواب و رؤيا مىماند، اين دوچرخه، تنها دوچرخه است كه مىتواند ركاب زنان ما را به هر كوچه و خيابانى كه مىخواهيم، به هر روستا و شهرى كه مىخواهيم، به هر روستا و شهرى كه مىخواهيم، به هر جنگل و جادهاى كه مىخواهيم، به هر مدرسه و مىدانى كه مىخواهيم برساند، در هر حالى كه آن را در اوج بيدارى لمس مىكنيم، آن را با پاهاى خودمان ركاب مىزنيم و به هر سو كه بخواهيم مىرانيم. بدون آنكه بزرگترها قادر باشند دنياى خودشان را به ما (به ما و دوچرخهمان) تحميل كنند و بين ما (ما و دوچرخهمان) جدايى بيفكنند، آرى اين دوچرخه (دوچرخهى لمس كردنى خودمان كه در روزهاى بارانى، قطرهقطره همراه خودمان خيس مىشود) تنها وسيلهى اختصاصى رويارويى ما با اين دنياى عجيب و غريب و سردرگم است كه مىتوانيم با آن هر لحظه و هر جا كه بخواهيم ركاب بزنيم و كوچهها را، خيابانها را، شهرها را و دنيا را به تسخير خود درآوريم. آرى راز من و شما اين است بچهها!
و اين همان چيزى است كه آنها نمىدانند و ما نوجوانها مىدانيم و به همين دليل هم ما نوجوانها به دوچرخه دچار شدهايم و «دچار يعنى عاشق»۳ و به همين دليل هم ما نوجوانها به دوچرخه محتاجيم، همانطور كه ماهى به آب، همانطور كه درخت به خاك، همانطور كه آدم به هوا و همانطور كه پرنده به آسمان...، آرى «محتاج» هم يعنى عاشق.
سردبير
___________________________________________________________
۱. هيچكس زاغچه را سر يك مزرعه جدى نگرفت (سهراب سپهرى)
۲. گوستاو يونگ: روانشناس معروف آلمانى كه دربارهى تفسير نمادها و تعبير رؤيا مطالعههاى فراوانى كرده و روانشناسى خود را بر همين اساس پايهريزى كرده است.
۳. دچار يعنى عاشق/ و فكر كن چه تنهاست/ اگر كه ماهى كوچك، دچار آبى درياى بىكران باشد (سهراب سپهرى)
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 191 تاريخ : پنجشنبه 24 دی 1394 ساعت: 2:55
داستان
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - زنگ در خانهمان به معنای واقعی گوشخراش بود و همین صدای گوشخراش از خواب بیدارم کرد. باران شدید میبارید. کوچه ساکت ساکت بود. فکر کردم شاید کارمند ادارهی باباست، ولی به خودم گفتم دیوانه شدی؟!
هشت صبح، توی این باران بیکار است پا شود بیاید خانهی ما که جایزهام را از طرف اداره بدهد؟ بعد هم دوباره خوابيدم.
به خودم آمدم. ساعتدیواری پشت سرم بود. سرم را برگرداندم و دیدم هشت و پنچ دقیقه است. هنوز صدای زنگ خانه میآمد. من آن بیچاره را پنج دقیقه دم در گذاشته بودم، آن هم در این باران. یک لحظه تپش قلبم بالا رفت.
اگر آقای نریمانی باشد، یعنی وقت جایزهی بزرگ رسیده. همهی هیجانم را در دو پایم ریختم و پا شدم.
از پنجرهی کوچک آشپزخانه میشد کوچه را تماشا کرد. مردی که آنجا ایستاده بود، شبیه آقای نریمانی بود. شاید هم خود او بود!
با تمام توانم به سوی در دویدم. آیفون طبق معمول خراب بود. رفتم دم در، اما در را باز نکردم. از شیشهی در میشد بیرون را دید. مرد نسبتاً پیری با موهای پرپشت سفید، صورتی بارانخورده و خسته و چشمهای قهوهای به در زل زده بود. چهره چروکیدهاش منتظر کمک بود. انگار گدا بود.
در را باز نکردم و به اتاقم برگشتم. منتظر مامان بودم. نیمساعتی میشد که رفته بود نان بخرد. روی تخت دراز کشیدم و باز منتظر آقای نریمانی...
چند دقیقه نگذشت که باز زنگ در به صدا درآمد. به ذهنم اجازه ندادم به کسی فکر کند. مطمئن بودم مادرم است. رفتم سمت در. در را باز کردم. حدسم درست بود. مامان تا رسید، رفت توی آشپزخانه.
اینبار نوبت زنگ تلفن بود که به صدا دربیاید. آقای نریمانی بود. بدون مقدمه گفت: «من امروز حالم خوب نبود. برای همین از یکی از آشناهایم خواستم جایزهات را برایت بیاورد.»
صورتم داغ شد. چیزی نگفتم. گفت: «جایزه را تحویل گرفتی؟»
گفتم: «بله!» و تلفن را گذاشتم سر جایش.
بهنام عبدالهی، 14ساله
خبرنگار افتخاري از تبریز
تصويرگري: الهه عليرضايي
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 190 تاريخ : چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت: 1:53
شعر
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - حرفهایم شبیه زنبورند/
در تو دیدند شهد تازهتری/
نیش دارم ولی تو راحت باش/
من به گلها نمیزنم ضرری
با مدادم هميشه نامت را
بر تن هر ترانه ميكارم
كاش يا عاشقم شوي يك روز
يا نداني كه دوستت دارم!
تو ثمر ميدهي... چه عشقي را
ميوهات را يواش ميچينم
طعم لبخندهات شيرين است
من به اين اتفاق خوشبينم!
فائزه فرزانه، 15ساله
خبرنگار افتخاري از خرامه
لولهي تفنگ را
به سويت نشانه ميگيرند:
بنگ... بنگ...
قطرههاي خون
بر پرهاي سفيد
بر پرهاي خاكستري
و برپاهايت جاري ميشوند
«اين رسمِ مهماننوازي نبود!»
ميگويي
و تمام
جسم بيجان تو
سوژهاي ميشود
براي عكاسان
و برگزاري نشستهايي در حمايت از دُرناها
تمام سهم تو
از زندگي
همين بود!
فاطمه بهراميفر،14ساله از اراك
عكس: فاطمه باقريفرد، 14ساله از تهران
پُرم از بودن
خاليام از ماندن
ميروم روزي
از خودت
تا به خدايم برسم
بنفشه خالدي، 17ساله
خبرنگار افتخاري از رامهرمز
چمداني
و زندگي
پنهان در آن
دلارام باقري
از شهرري
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 181 تاريخ : چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت: 1:53
کودک و نوجوان > دانش - ترجمهی شایان سپهر:
اگر گفتید این چیست؟ هلیکوپتر؟ نه، ولی به همان اندازه هیجانانگیز است! تصویری که میبینید، مربوط به سهچرخهای با طراحی ویژه به نام «رُوْدرانِر» است که توسط «سیکاریک دراگِن» طراحی شده است.
اولین باری را که سوار دوچرخه شدید، یادتان میآید؟ حتماً میترسیدید نتوانید تعادلتان را روی دو چرخ حفظ کنید و هر لحظه نگران بودید زمین بخورید. این سهچرخهی جمعوجور و بامزه، این نگرانی را بهکل برطرف کرده و تازه امکانات ویژهی دیگری را نیز در خود جمع کرده که در ادامه با آنها آشنا میشوید.
این سهچرخهی خاص علاوه بر رکاب، مجهز به موتور الکترونیکی برای حرکت نیز هست؛ موتوری که از باتری لیتیوم-پلیمری نیرو میگیرد که در جلوی سبد تعبیه شده است.
رودرانر نهتنها وسیلهای راحت برای حرکت بهشمار میرود، بلکه این امکان را فراهم کرده که تا ۲۵ کیلوگرم بار را نیز با خود حمل کنید.
بهکارگیری سایهبان و محافظ در این سهچرخه، شرایط حرکت در هوای بارانی را نیز فراهم کرده و از شما در برابر باد و گلولای محافظت میکند.
سهچرخهی رودرانر بهشکل جمعوجور و سبک و برای حرکت روی آسفالت طراحی شده است. استفاده از کربن-فیبر در ساخت این سهچرخه، وزن آن را در حد ۲۶ کیلوگرم نگه داشته است كه وزن زيادي نيست.
اما اسم این سهچرخهی بامزه از کجا آمده؟ سهچرخهی رودرانر از روی شکل و شمایل پرندهای به همین نام طراحی شده و به همین دلیل این اسم رویش گذاشته شده.
پرندهی رودرانرمیتواند سریع بدود، در شرایط سخت محیطی زنده بماند و به ظاهرِ متفاوت و نیز تواناییاش در شکارکردن مارهای زنگی مشهور است!
میگویند هر آدمی یک حیوان درون دارد؛ آدمهایی که شخصیتشان شبیه رودرانر است، خیلی با دل و جرئتاند، یاد میگیرند سریع فکر کنند و ذهنشان همیشه در حال فعالیت است.
اگر اهل تماشای انیمیشن باشید، حتماً مجموعهي «کایوت و رودرانر» يا همان «ميگميگ» را دیدهاید و متوجه شباهت این سهچرخه با آن شخصیت کارتونی معروف شدهاید.
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 199 تاريخ : چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت: 1:53
يادداشت
کودک و نوجوان > آثار نوجوانان - من که دیگه حال آرزوکردن ندارم. نه اینکه آرزویی نداشته باشم، نه! فقط... دیگه نمیدونم به دردم میخورن یا نه. مثلاً برآورده شدن آرزوی هشتسالگیام خوشحالم میکنه؟
مثلاً آرزو کنم اونقدر شکلات داشته باشم که منت اهل خونه و مدرسه و بقال و چقال رو نکشم. حالا گیریم که برآورده شد، یه روز شکلات میخوری، دو روز میخوری، یه هفته، یه ماه، دیگه بعد از اون یا از قند زیاد تهدید به قطع عضو میشی یا از فرط دندوندرد، بیدندون!
بعضي آرزوها هم اونقدر شعاری هستن که آدم دلش میخواد این یقهي اتوزدهشون رو سفت بچسبه و با کمال احترام ازشون بپرسه: ببخشید جسارتاً شما کاندیداي شورای مدرسهمون نیستین؟
بعضي آرزوها هم كه یا باید با موجودات فضایی قوم و خویش باشی یا با تک شاخها رفیق گرمابه و گلستان که بتونی برآوردهشون کنی. آخه سفر به پلوتون شد آرزو؟
اون موقع فقط میمونه آرزوي گرفتن نمرهي بیست، البته نه اینکه من بیست نمیگیرمها، فقط نمیدونم چرا از وقتی مامانم آرزوی داشتن پلیاستیشنم رو برآورده کرده، دیگه دوها و صفرهام با هم توی یه برگه نمیآن! کلاسشون بالا رفته و باید حضور هر کدومشون تکتک شرفیاب بشم.
میگم اگه شما امشب قصد سفر به پلوتون ندارین یا نمیخواین با پلیاستیشنتون ور برین یا شکلات و شیرینی بخورين یا کاندیداي شوراي مدرسه نیستین، لطف کنین به خانوم معلممون بگین من آرزو دارم دو و صفر کنار هم قرار بگیرن، روشون نمیشه بگن، اما همدیگه رو خیلی دوس دارن!
خورشيد شيخانصاري، 13ساله
خبرنگار افتخاري از تهران
تصويرگري: پرنيان محمدنژاد، 16ساله، خبرنگار افتخاري از تهران
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 211 تاريخ : سه شنبه 22 دی 1394 ساعت: 19:50
کودک و نوجوان > دانش - همهی ما این جمله را در کتابهای درسی و غیردرسی خواندهایم که اثر انگشت هیچ دو انسانی با هم یکی نیست. برای همین است که از این ویژگی در بررسی جرم و جنایت استفاده میشود و اولین چیزی که در صحنهی جرم موردبررسی قرار میگیرد، اثر انگشت افراد است.
پلیسها و کارآگاهها با ثبت اثر انگشتی که روی وسایل بهجا مانده و تطبیقدادن آن با اثر انگشت افراد مظنون، راحتترمیتوانند مجرم را شناسايي كنند.
اما این اقدام بهظاهر ساده طی سالها با پیشرفت علم، متحول شده است؛ ابتدا وسیلههایی که اثر انگشت افراد را اسکن و ثبت میکنند مجهز به فناوری شدند و بعد برنامههای کامپیوتری به کمک شناسایی و تطبیقدادن آنها آمدند.
اما بهتازگی دانشمندان توانستند کاربرد مفید دیگری را برای اثر انگشت کشف کنند؛ این که از روی اثر انگشت بتوان زن یا مردبودن صاحب آن را تشخيص داد. بهعبارت دیگر با استفاده از این روش جدید، میتوان از روی یک اثر انگشت، شناسایی کرد که صاحب آن، زن است یا مرد.
این کار با استفاده از اين فرضیه صورت میگیرد که سطح اسید آمینه در عرق زنان تقریباً دو برابر مردان است. در این روش، اثرانگشت فرد با وسیلهی مخصوصی با یک محلول اسیدی ترکیب و گرم میشود. از واکنش صورت گرفته میتوان میزان اسید آمینه را فهمید و در نتیجه به جنسیت صاحب اثر انگشت پی برد.
اسید آمینه، واحد تشکیلدهندهی پروتئین است. در واقع پروتئینها، زنجیرههای خطی یا پلیمرهایی هستند که از ترکیب اسیدهای آمینه بهدست میآیند. دانشمندان با ادامهی تحقیقات روی این ویژگی عرق انسان که حاوی اسید آمینه است، امیدوارند بتوانند به پلیسها و بازرسان در شناسایی مجرمان کمک بيشتري کنند.
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 198 تاريخ : سه شنبه 22 دی 1394 ساعت: 19:50
پلاك 1
کودک و نوجوان > فرهنگی - اجتماعی - یاسمن رضائیان:
وَ هُوَ الَّذی اَرسَلَ الرِّیاحَ بُشرًا بَینَ یَدَی رَحمَتِه وَ اَنزَلنا مِنَّ السَّماءِ ماءً طَهُورًا
و او خدایی است که بادها را برای بشارت پیشاپیش باران رحمت خود فرستاد و از آسمان آبی پاک و مطهّر فرو فرستادیم. (سورهی فرقان، آیهی ۴۸)
هر روز صبح، وقت رفتن به مدرسه به آسمان نگاه میکنم. ابرهای درهم تنیده مرا به انتظار میگذارند. پیاده خیابانها را میگذرانم و به باران فکر میکنم. در حیاط مدرسه باد میچرخد و بوی سرسبزی درختان سبز پیشهی زمستانی را در سرم مینشاند. به آسمان نگاه میکنم و در دلم نسیم میوزد. میگویم همین حالاست که ببارد.
در کلاس ادبیات شعرها در ذهنم میچرخند. در ساعت جغرافیا یواشکی از پنجره به آسمان نگاه میکنم و یادم میماند به خانه که برگشتم این حجم آبی را سیر تماشا کنم. دست آخر زنگ تفریح شعرهای ابریام را روی کاغذ میآورم.
زنگ آخر باران میگیرد. تند به شیشهها میکوبد و بوی سرما را از سرزمینی دور میآورد. دلم آرام میشود که پایان انتظارم روشن شده است.
روزهای سرد زمستانی، هر روز در جانم باران میبارد. فرقی ندارد خورشید در آسمان باشد یا ابرهای تیره؛ من بیوقفه از بوی ناب بارانهای درونم تازه میشوم.
«و او خدایی است که بادها را برای بشارت پیشاپیش باران رحمت خود فرستاد...» من در کتابهای جغرافیام باران را خواندهام و حس کردهام در این کتابها عطر خدا پیچیده است.
همیشه در کلاس ریاضی به عددها فکر میکنم. به دیفرانسیل و سینوسها. در سرم عددها میچرخند و مرا با خودشان میبرند. اما وقتی معلم، پنجره را باز میکند شعر میآید. تشبیهها و استعارهها میان عددها مینشینند و بوی واژهها را میگیرم. شعرها دستم را میگیرند و از خودم دور میشوم.
یکشنبههای بارانیام با آسمان شروع و با عددها و شعرها تمام میشوند. دارم به خانه برمیگردم. چشمم به آسمان است که میبارد و انگار میخندد. شادی مبهمی در دلم بیدار شده است که شعرهایم را دلگرم میکند.
به چای فکر میکنم و گرمایی که در پیشواز غزلها و شعرهای سپیدم در خانه به انتظار است. در را باز میکنم و شعرها بیمقدمه سرازیر میشوند. امتداد عطر خدا به خانهمان رسیده است.
- - , .
مراقبت از کودک...برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان koodakan بازدید : 207 تاريخ : سه شنبه 22 دی 1394 ساعت: 17:14